کد خبر : 98414
تاریخ انتشار : شنبه 23 تیر 1403 - 7:54
11 بازدید بازدید

از روز تیغ تا امروز متن مجری اربعین ۱۴۰۳

از روز تیغ تا امروز متن مجری اربعین ۱۴۰۳

متن مجری اربعین / متن مجری گری اربعین / متن مجری اربعین حسینی / متن مجری گری اربعین حسینی / متن مجری برای اربعین / متن مجری مراسم اربعین / متن مجری اربعین برای مدرسه

۸۳ / ۱۰۰

متن مجری اربعین

در این مقاله از مجله اینترنتی  اسکیمو، مجموعه ای از متن مجری اربعین را برای شما عزیزان آورده ایم. با ما همراه باشید.

متن مجری گری اربعین

از روز تیغ تا امروز، چهل بار آفتاب داغ بر کربلا تابیده و صحرا غمین شده است. رخ به سوی محبوب داری و از جان سلام می‌دهی:

«سلام بر تو ای ولی خدا… سلام بر تو ای دوستدار و محبوب و برگزیده خدا، سلام بر بنده خالص و فرزند بنده خاص خدا، سلام بر حسین علیه السلام….»

فرزند ولی خدا، فرزند امیرالمؤمنین (علیه السلام) اینک در کنار یاران مدفون است و علی اکبر نزدیک‌ترین فرد به اوست. پیکر مطهر قمر بنی هاشم، حضرت اباالفضل العباس آن دورتر به خاک شده است.

هرکدام همانجا که موقع شهادت بر خاک افتادند. کاروان از شام برمی‌گردد. زینب خودش را به گودال قتلگاه می‌رساند. زنان و کودکان مثل همه چهل روز گذشته زجه می‌زنند. اشک‌های فرزندان امام حسین (ع) سرازیر شده است.

«السلام علی اسیر الکربات و قتیل العبرات. سلام بر اسیر اندوه‌ها و کشته آب چشمان…»

و اینک پس از قرن‌ها تو هستی که باید شهادت دهی. تو که به اربعین رسیده‌ای و می‌خواهی با اربعینی‌ها هم‌نوا شوی:

«پروردگارا! گواهی می‌دهم که آن حضرت ولی تو و فرزند ولی توست. برگزیده تو و فرزند برگزیده توست…»

این شهادت دادنی سخت است. شهادتی که بار وظیفه‌ات را سنگین‌تر می‌کند. تو که به مقام معرفت، هرچند معرفتی کوچک و شناختی در وسع و اندازه خودت رسیده‌ای؛ تو که امام و ولی و پیشوایت را شناخته‌ای، نمی‌توانی حتی پس از قرن‌ها نسبت به این واقعه بی‌تفاوت باشی. پس می‌گویی:

«گواهی می‌دهم که تو به عهد خدا وفا کردی و در راه خدا جهاد کردی تا هنگام شهادتت فرا رسید… پروردگارا! من تو را گواه می‌گیرم، که من دوست آن حضرت و دوست دوستداران او هستم…»

تا آنجا که روز بلند می‌شود، ادامه می‌دهی و زیارت را تا آخر می‌خوانی:

«صلوات الله علیکم و علی ارواحکم و اجسادکم و شاهدکم و غائبکم و ظاهرکم و باطنکم. آمین رب العالمین.

درود خدا بر شما باد و بر جسم جان پاک شما، حاضر و غایب شما، بر ظاهر و باطن شما…»

اجابت را به پروردگار عالمیان می‌سپاری. زیارتی دلچسب از راه دور یا نزدیک خوانده‌ای و قلب را جلا داده‌ای. قبول باشد.

 

متن مجری اربعین حسینی

اربعین است. چھل روز است که گل‌ھای خوشبوی محمدی از باغستان خویش جدا گشته‌اند و باغبان خود را تنھا نھاده‌اند.

نخستین زائر، صحابه خاص رسول خدا (ص) جابر بن عبدالله انصاری است که با بدنی خوشبو و ذکرگویان، بر قبر دردانه پیامبر حاضر گشته و از سوز دل سه بار فریاد می‌زند: یا حسین! یا حسین! یا حسین! و بیھوش روی زمین می‌افتد.

عطیه، دوست جابر، او را به ھوش می‌آورد که ناگھان جابر صدا می‌زند: آیا دوست، جواب دوست خود را نمی‌دھد؟ و سپس خودش جواب خودش را می‌دھد: چگونه جواب مرا بدھی، در حالی که خون از رگ ھای گلویت بر سینه و شانه ات فرو ریخته و بین سر و بدنت جدایی افکنده است…

متن مجری عید قربان

چھل روز گذشت. … در آن غروب خون آلود، ھنگامی که خنجر شقاوت ھا و نامردی ھا، گلوی آخرین مبارز را درید، آنگاه که زنان و فرزندان داغدیده در میان رقص شعله‌ھای آتش خیمه‌ھایشان، به سوگ مردان در خون غلتیده خود نشسته بودند، دشمن به جشن و سرور ایستاد، خیابان‌ھا و کاخ‌ھا را برای جشن‌ھا مھیا ساخت و به انتظار ماند تا در میان دل‌ھای چون لاله پرخون اسیران، به برپایی جشنی تمسخرآمیز بپردازد.

اما زینب، این ستون پابرجای کاروان اسرا، ھمه چیز را به گونه ای دیگر رقم زد. به راستی چه کسی می‌داند چگونه زینب با وجود سنگینی کوھی از مصیبت‌ھا بر شانه ھایش، بغض غم‌ھا را فرو داد و قدم بر قله رفیع عزت و آزادگی گذاشت.

با سخنان زینب، کربلا به بلوغ رسید و خون شھدا جوشید و جوشید تا آن جویبار خونی که در غریبانه‌ترین حالت ممکن بر زمین جاری شده بود، در اربعین حسینی، رودی خروشان شد.

چھل روز بود که یزیدیان جز رسوایی و بدنامی چیزی ندیده بودند و بزم و شادی‌شان آلوده به شرم و ندامت شده بود.

چھل روز بود که درخت اسلام ریشه در خون شھدا، استوارتر و راسخ‌تر از ھمیشه، به سوی فلک قد می‌کشید. چھل روز بود…

متن مجری اربعین

متن مجری گری اربعین حسینی

دخترک لبه دامن را روی مچ لاغر پایش می‌اندازد. نمی‌خواهد بابا (ع) اثر حلقه‌های اسارت را ببیند. دارند به خانه برمی‌گردند اما دخترک خانه را آنقدر دور و خودش را آنقدر خسته و ناتوان می‌بیند که رسیدن به آن برایش ناممکن می‌نماید.

فرات نزدیک است اما حالا دیگر حتی آب هم نمی‌خواهد. پریشان است. شاید اگر او و دیگر بچه‌ها آب نخواسته بودند، حالا عمو عباس (ع) اینجا بود و برایش پناه می‌شد. به خودش می‌گوید: چه خیال باطلی… حتی اگر آب نخواسته بود، باز هم عمو عباس (ع) نبود. مثل برادرانش…

دوست دارد با پدر حرف بزند. می‌ترسد اشکش سرازیر شود. این عمه جان زینب (س) است که زبان به شکوه و درد دل با حسین مظلوم (ع) گشوده است. از بلاها و گستاخی‌های یزید ملعون می‌گوید.

از تحقیرهای این چهل روز می‌نالد. از اینکه آنها اهل بیت پیامبر (ص) بودند اما به عنوان خارجی به مردم معرفی شدند و این چقدر درد دارد برای زینت پدر، زینب (س) که نامش را خود پیامبر (ص) انتخاب کرده بود.

بقیه افراد کاروان هرکدام به نوعی تجدید خاطره می‌کنند. رباب گوشه‌ای سر در گریبان است. با چشم دشت را می‌کاود. گویا انتظار دارد علی اصغرش را بیابد. همه مادران پیکر مطهر فرزندانشان را می‌کاوند جز زینب (س) که از حسین (ع) جدا نمی‌شود و با اینکه دو پسرش عون و محمد را در واقعه عاشورا از دست داده، سراغشان را نمی‌گیرد، گویی آنها را به برادرش هدیه داده است.

دخترک همه را از نظر می‌گذراند و یاد خواهر کوچکش رقیه خاتون (س) سه ساله می‌افتد. رقیه‌ای که او را در خرابه شام جا گذاشتند. به رقیه (س) حسودی‌اش می‌شود. شاید اگر او به جای رقیه سر پدر را در آغوش گرفته بود، حالا رقیه اینجا بود و او در خرابه شام.

خاطرات این چهل روز را مرور می‌کند که دستی به مهربانی بر شانه‌اش می‌خورد. سکینه (س) است: بلند شو جان خواهر. باید به سمت مدینه حرکت کنیم.

متن ادبی بشارت مبعث

 

متن مجری مراسم اربعین

نه اینکه فقط پاها باشند که بروند به سوی کربلا. نه فقط جسم که حرکت کند. قلب‌ها نیز سرگشته است. قلب‌ها هم به سمت کربلا مایل شده است. قدم‌قدم راه می‌رود و در هر قدم با یادآوری مصیبت‌های وارد بر امام حسین (ع) و اهل بیت علیهم السلام ضجه می‌زند.

قلب‌های سرگشته که پیش از آن هر یک به سویی بود، اینک به سوی امام حسین می‌رود. دوستان و خانواده را رها کرده و آمده است تا خادم تو باشد. پیاده می‌آید تا ببیند امامش را. تا درک کند مصائب وارد شده بر اهل بیت را.

چشم‌ها در مسیر پیاده‌روی حرکت می‌کنند. اشک‌ها بر گونه‌های تفتیده جاری شده و نه آب چشم که تکه‌های قلب است که سرازیر می‌شود. ناله‌ها صدای عشق می‌دهند و زمزمه دعا سوز دل در فراغ محبوب است. نه فقط ناله و اشک و قدم و قلب؛ تک‌تک ذرات وجود متبلور می‌شود. همه آنقدر صاف و شفاف حرکت می‌کنند که گویی هم‌آهنگی آنها در ازل مقدر شده بود.

حضرت عشق در قلب خانه زد و قلب اعضا و جوارح را با خودش همراه کرد و به این گونه پیاده‌روی اربعین شکل گرفت. کاش من به فدای تو می‌شدم حسین (ع). چشمانم، قلبم، دست‌هایم قول می‌دهند که عزت و شرف را از تو بیاموزند و به عزاداری تو افتخار کنند.

خواهری در این مسیر قدم برداشته که موهایش در این راه سپید شده است. کودکی که قلبش به دیدن پدر می‌تپیده و در خرابه شام بازمانده است. یک پسر که دیگر هرگز نخواهد خندید. برخیز که رفتن رسیدن است؛ چه دور باشی، چه نزدیک…

متن مجری اربعین

متن مجری برای اربعین

یا رب الحسین…

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم

اینو کربلا رفته ها می تونن درک کنن بار اول بری کربلا سال دیگه نمی تونی نری خیلی سخته دوری از حرم
ارباب من روسیاهو دریاب و دوباره کربلاییم کن به حق اباالفضلت

دلتنگم برای دیدن حرم ارباب
دلتنگم برای خواندن زیارت عاشورا در حرم ارباب دلتنگم برای اشک شوق از دیدن حرم ارباب دلتنگم برای دیدن حرم سقا دلتنگم برای سرگردانی در بین الحرمین دلتنگم برای کف العباس دلتنگم برای تل زینبیه

قدم‌هایم را، تا کربلا
نذر آمدنت می‌کنم…
جاده یکصدا دعای فرج شده است

اگر عاشورا، معمار اشک را به آینه کاری رواق چشم ها فرستاد؛ اگر کربلا، معبری از خون و حماسه سر راه بیداران و بیدارگران کشور بنا کرد؛ اگر خون، سلاحی برتر از شمشیر گشت، اربعین تکرار آن سازندگی و معبرسازی و شهادت طلبی است.

اربعین؛ روز بازگشت پرستوهای داغدار به کاشانه، روز رهایی از اسارت‌ها، روز گسستن غل و زنجیرها، هجرت از غربت و آوارگی، ساکن شدن در حریم امن دوست.

اربعین؛ روز زیبایی حقیقت، روز زیارت چشم‌ها از زیبایی‌های کربلا، روز تماشای واقعه عاشورا، روز به گل نشستن خون ذبح عظیم کربلا.

اربعین؛ پایان شمرها و حرمله‌ها، پایان قهقهه‌ها و هوسرانی‌ها، پایان تشنگی‌ها و غل و زنجیرها، و پایان هراس دخترکان.

خوب گوش کن!
صدای قدم ها؛
صدای سایش کفش ها بر سینه جاده ها؛
کسی می گوید بیا!
چند روز است که در راهی و باز هم خسته نمی شوی.
چون تو خوب این صدا را می شناسی.
صدای حسین را که بی وقفه می گوید بیا بیا بیا…

انشا در مورد فلسطین و غزه و همدلی و حمایت از کودکان فلسطینی

 

متن مجری اربعین برای مدرسه

من گفته‌ام به همه اربعین حرم هستم

این تن بمیرد آبرویم را نبر حسین (ع)

پشت مرز هستیم. پالتوی امانتی خواهرم را دور خودم می‌پیچم. بچه‌ها خوابیده‌اند. می‌گویند امکان رد شدن نیست. دعاهایم را و دعاهای آشناها را که با خودم آورده‌ام، راهی کربلا می‌کنم. می‌گویم پای دل زودتر از پای جسم می‌رود. کودکم بیدار می‌شود و می‌گوید: آب! لیوانی آب دستش می‌دهم و خیالم به چند روز پیش می‌رود.

شهر داشت حرکت می‌کرد. لباس گرم بچه‌ها برایم در اولویت بود و هیچ به فکر لباس گرم خودم برای شب نبودم. در لحظه خداحافظی خواهرم در آغوشم گرفت و پالتویش را به سمتم دراز کرد. گفت:«خودم که نمی‌آیم، حداقل این را…» جمله‌اش ناتمام ماند و اشکش سرازیر شد. گفتم:«ان شاء الله سال دیگر».

حالا که پشت مرز نشسته‌ایم، با خودم فکر می‌کنم: خدایا! وای چه بگویم به او؟ دوباره برمی‌خیزم روبروی کربلا. چشم‌هایم را می‌بندم. می‌گویم: به عشق تو آمدم یا اباعبدالله. به عشق تو آمدم ای زینب. به عشق تو آمدم ای قمر بنی هاشم. عشقم را کال نگذارید.

عرض حاجتم که تمام می‌شود، می‌نشینم. هیاهویی بلند می‌شود. زنی صلوات می‌فرستد. می‌پرسم: چه شده؟ می‌گوید: مرزها باز شدند.

متن مجری اربعین

متن مجری گری مراسم اربعین حسینی

بنازم آنکه دائم گفتگوی کربلا دارد
دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد

به یاد کاروان اربعینی با گریه می‌گوید
همی بوسم خاکی را که بوی کربلا دارد

حرف آخر را او می‌زند. می‌گوید: «اینقدر زود قضاوت نکن!» و تو بعد از دقایقی که مدام داشتی حرف می‌زدی، یک‌دفعه سکوت می‌کنی. به چشم‌های سیاهش خیره می‌شوی و از خودت می‌پرسی این همه امید از کجا آمده است؟ چند روز دیگر اربعین است و مگر می‌شود ناامید نبود وقتی آخرین نفرات هم رفته‌اند؟ از حرف‌هایی که زده‌ای پشیمان می‌شوی.

قرار بود بروی پیاده‌روی اربعین. جا ماندی و شکوه به او بردی. به او گفتی:«امام دوستم ندارد. دلم فقط به نیم‌نگاه امام حسین (ع) و به طلبیدن راضی بود. مگر من چه کرده‌ام که حتی لایق، نه کربلا، همین که تا مرز هم بروم و بگویم به عشق تو آمدم… چرا لایق زیارت اربعین نیستم؟ چرا دوستم ندارند؟ چرا نمی‌طلبند؟»

گفته بودی و از فراغ ضجه زده بودی و او فقط گفته بود:«قضاوت نکن.»

شب که اتفاقات آن روز را مرور می‌کردی، تلفن زنگ خورد. لابد یکی دیگر از رفیقان است که عازم پیاده‌روی اربعین شده و حالا زنگ زده حلالیت بطلبد. اما اوست. می‌گوید:«یک اتوبوس با دو تا جای خالی پیدا شده است که تا مرز مهران ما را می‌برد. دنبال همسفر می‌گردم. می‌آیی؟»

و تو شرمساری از اینکه به لطف و مهربانی امام حسین (ع) شک کرده بودی. امامی که پدر مهربان است و هیچ‌کس فراموشش نمی‌شود. آهسته می‌گویی:«می‌آیم. با سر می‌آیم. ساعت چند، کجا؟»

منبع:دلگرم

۸۳ / ۱۰۰
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

آخرین اخبار

تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب
advanced-floating-content-close-btn