داستان زیبای همسایه کوچولو

داستان زیبای همسایه کوچولو

????????????   داستان زیبای همسایه کوچولو در کنار یک جنگل زیبا و قشنگ درخت بزرگی زندگی می کرد که شاخه های بلندش را به زیبایی پخش کرده بود. مردمی که به جنگل می آمدند برای فرار از گرمای بسیار شدید خورشید به سایه خنک این درخت پناه می بردند. حتی تعداد بسیار زیادی از پرندگان

شعرگلها

شعرگلها

شعرگلها گلها چه رنگارنگند هم خوشبو، هم قشنگندمثل یاس و نیلوفر همه از هم زیباتر بعضی هستن تو صحرا با رنگ و بوی زیبا بعضی تو باغ و باغچه یا در گلدان، رو تاقچه وقتی میاد بهاران دنیا میشه گلستان پرنده ها می پرند چرنده ها می چرند گل می زنه جوانه بال می کشه

شعرزیبای دوباره آمد از راه

شعرزیبای دوباره آمد از راه

شعرزیبای دوباره آمد از راهدوباره آمد از راه بهار سبز و زیبا جوانه زد درختان در ده کوچک مادرخت پیر ما هم لباس تازه پوشید میان باغ و صحرا گلهای تازه رویید یک گل وحشی اینجاست یک گل وحشی آنجاست بهار در ده ما رنگ به رنگ و زیباست قل قل آب چشمه کرده پر

شعرخاطره انگیزجوجه نافرمان

شعرخاطره انگیزجوجه نافرمان

بچه های عزیز، آیا می دانید شعر جوجه نافرمان بیش از ۶۰ سال پیش، یعنی در دهه ۱۳۳۰، در کتاب فارسی دوم دبستان چاپ شده بوده است و شاید پدربزرگ ها و مادربزرگ های ما نیز با خواندن آن، یاد خاطرات یچگی شان بیفتند؟ این شعر از خانم پروین اعتصامی است و درباره نافرمانی یک

شعرزیبای خورشید خانه

شعرزیبای خورشید خانه

شعرزیبای خورشید خانه آمد صدای پااز راه پله ها یعنی که آمده بابا کنار ما وقتی به دست او در باز می شود یک قصه قشنگ آغاز می شود با آن که خسته است دستان او پر است دارد همیشه او یک ساک پُر به دست از خنده های او خوشحال می شوم تا اوج

قصه کودکانه سه ماهی

قصه کودکانه سه ماهی

قصه کودکانه سه ماهی در آبگیر کوچکی، سه ماهی به رنگهای سبز، نارنجی و قرمز زندگی می کردند. ماهی سبز، زرنگ و باهوش بود. ماهی نارنجی، هوش کمتری داشت و ماهی قرمز، کم عقل و بی فکر بود. یک روز دو ماهیگیر از کنار آبگیر عبور می کردند که ماهی ها را دیدند و با

قصه کی از همه قویتره؟

قصه کی از همه قویتره؟

قصه کی از همه قویتره؟ یک روز صبح موش موشک از مادرش پرسید: مادر کی از همه قویتره؟ مادرش خندید و گفت: هر کس به اندازه خودش قویه. موش موشک فکر کرد که مادرش شوخی می کند، با خودش گفت: امروز می روم جنگل و یک دوست قوی پیدا می کنم. موشی از خونه بیرون

قصه روباه زیرک

قصه روباه زیرک

قصه روباه زیرک «بابا روباه» خود را روباه زیرکی می دانست. او با همسر و بچه هایش نزدیک جنگل زندگی می کرد. هر پنج بچه روباه درست مثل پدر و مادرشان، زیبا و البته همیشه گرسنه بودند. بابا روباه و مامان روباه برای سیر کردن آنها مرتب دنبال غذا می گشتند. یک شب که هر

قصه خارپشت کوچولو و تیغ هایش

قصه خارپشت کوچولو و تیغ هایش

قصه خارپشت کوچولو و تیغ هایش روزی و روزگاری در جنگلی سرسبز و قشنگ، خارپشت کوچکی با پدر و مادرش در لانه ای زیبا زندگی می کرد. او دوستان زیادی داشت و هر روز صبح بعد از خوردن صبحانه از مادرش اجازه می گرفت و برای بازی با آنها، ازخانه بیرون می رفت و بعد

داستان رز صورتی کوچولو

داستان رز صورتی کوچولو

 داستان رز صورتی کوچولو یک دانه رز صورتی کوچولو در یک خانه کوچک و تاریک، زیر زمین زندگی می کرد. یک روز دانه رز در اتاقش تنها نشسته بود و همه جا کاملا آرام بود. یکدفعه دانه رز کوچولو صدای تق تق در را شنید. دانه رز گفت: کیه؟ صدای آرام و غمگینی جواب داد:

عکس

تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب
advanced-floating-content-close-btn