قصه کودکانه پرنده و کفشدوزک

قصه کودکانه پرنده و کفشدوزک

 قصه کودکانه پرنده و کفشدوزک یکی بود یکی نبود. در یک جنگل بزرگ و سرسبز و پردرخت همه حیوانات شاد و خندان در کنار هم زندگی می‌کردند. پرنده کوچولو هم جیک‌جیک‌کنان این‌ور و آن‌ور می‌پرید و دوست داشت تمام اطرافش را بشناسد. خلاصه پرنده کوچک قصه ما به همه قسمت‌های جنگل سر زد و دنبال

قصه ماهی کوچولوی قرمز

قصه ماهی کوچولوی قرمز

قصه ماهی کوچولوی قرمز در گوشه ی یک دریای عمیق، ماهی کوچولوی قرمزی بود که به همراه پدر و مادرش داخل یک صدف سفید زندگی می کرد. اون هیچوقت از داخل صدف بیرون نمی آمد چون خیلی از کوسه ها می ترسید.   یه روز پدرو مادش گفتند:دیگه این اطراف غذای کافی وجود نداره ما

قصه کودکانه دوستی گوزن و زرافه

قصه کودکانه دوستی گوزن و زرافه

قصه کودکانه دوستی گوزن و زرافه به دنبال قصه کودکانه می گردید؟ امروز یک قصه زیبا و روان را برای شما آماده کرده ایم که می توانید کودکان خردسال خود را با آن سرگرم کرده و یا آنها را برای خواب آماده کنید. کودک در این قصه با مذموم بودن صفت حسادت و تاثیر آن

قصه خردسال – دعوای خرس کوچولوها

قصه خردسال – دعوای خرس کوچولوها

 دعوای خرس کوچولوها   در این پست یک قصه خردسال  درباره خرس های کوچولو را برای شما مادران و مربیان عزیز آماده کرده ایم.   خرس قهوه ای به خرس قطبی گفت: من زیباترین و بهترین خرس دنیا هستم. اون واقعاً زیبا بود. پوستش به رنگ قهوه ای بود و یک لباس بنفش هم به

قصه کودکانه پنگوئن شکمو

قصه کودکانه پنگوئن شکمو

قصه کودکانه پنگوئن شکمو یکی بود یکی نبود، یه پنگوئن کوچولویی بود که توی یه جزیره ی بزرگ و قشنگ زندگی می کرد. پنگوئن فقط به فکر خوردن بود. اون هی از دریا ماهی می گرفت و می خورد، نه با دوستاش بازی می کرد و نه با اونا به گردش می رفت. اون تمام

قصه کودکانه برفک و هویج

قصه کودکانه برفک و هویج

قصه کودکانه برفک و هویج یکی بود یکی نبود،غیر از خدا هیچکس نبود. یک روز خانم خرگوشه با پسر کوچولوی تپل مپلش برفک، رفتند مزرعه و مقداری هویج از خاک بیرون آوردند، در سبد ریختند و به لانه آوردند. هویج ها را شستند و خوردند و حسابی سیر شدند. فقط یک هویج در سبد باقی

قصه عروسی خاله حلزون

قصه عروسی خاله حلزون

قصه عروسی خاله حلزون حلزون کوچولو صبح زود بیدار شد. دور خودش چرخید و شادی کرد. چون مامان می خواست گردن بند مرواریدش را به او بدهد. آنها می خواستند بروند عروسی؛ ولی مامان هر چه صندوقچه اش را گشت گردن بند را ندید. او ناراحت شد و تیک و تیک و تیک اشک ریخت.

قصه کودکانه جیرجیرک و همسایه‌ها

قصه کودکانه جیرجیرک و همسایه‌ها

قصه کودکانه جیرجیرک و همسایه‌ها در کنار یک جوی آب محل زندگی چند حشره و دو قورباغه بود. سوسک سیاه، کرم شبتاب، کفشدوزک ،ملخ سبز و جیرجیرک، حشراتی بودند که آنجا زندگی می کردند. آنها همه همسایه های هم بودند و زندگی خوبی در کنار هم داشتند. شبها که می شد کنار هم می نشستند

شعر کودکانه شاپرک

شعر کودکانه شاپرک

شعر کودکانه شاپرک دویدم و دویدم به سبزه ها رسیدم رو فرش سبز سبزه گل قشنگی دیدم کنار گل نشستم نفس زنان و خسته دیدم که روی آن گل شاپرکی نشسته سفید و سرخ و آبی دو بال رنگارنگ داشت لطیف تر از پر گل دو شاخک قشنگ داشت منبع : سایت خاله لیلا

شعر کودکانه ماه و ماهی

شعر کودکانه ماه و ماهی

شعر کودکانه ماه و ماهی ماهی تو خواب خوش بود خواب ستاره می دید زیر لحاف آبیش یواش یواش می خندید ستاره ای رو ابرا نگاش به ماهی افتاد اومد اومد پایین تر تو حوض آبی افتاد ماهی بیدار شد از خواب برق ستاره رو دید دمش رو هی تکون داد این ور و اون

عکس

تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب
advanced-floating-content-close-btn